دل من چشم به در دوخته بود
با خود عشق در آمیخته بود
چون ترا دید دلم ، فکر نکن
برگزید از دم اول دل تو
روی تو آتش سرخی برافروخته بود
دل من غافل از این عشق نبود
همه عمر دلم سوخته بود !
گر چه دیر آمدی از دور ولی
دور شد عاقبت از من دل تو
سر بی مهر و دل غافل تو
من دگر ماندم و یک آتش ناب
شب تنهایی ، سکوت و اضطراب
یک سؤال از روز اول داشتم
این نگاه شعله افکن آتش یک عشق بود؟
یا که باطل بذر عشقی کاشتم؟!
تو که رفتی حیف ! اندیشه هایم سوختند
قفل خاموشی به لبهای دل من دوختند
من که گفتم من نبودم روز اول در پیت
این تو بودی که سؤالی داشتی در چهره ات
عشق هم اکنون خیالی باطل است
واژه دیگر اضطراب این دل است
عاشقی هم فرصتی بود و گذشت
دل خوشی دیگر نمی آید بدست ....