نگاهي تابناک، سوزنده تر از آتش، دلي پرخون خون تراز زمانه
خيلي سخته که تو باشي و من تنها باشم بدون تو در حسرت با تو بودن!
خيلي سخته که بدوني بايد نفس بکشي توي شهري که پر از دوده، دمت پر بشه از نيکوتين، اذت،..
خيلي سخته که گوشهاي داشته باشي و فقط از دزدي، قتل، جنگ، غارت
خيلي سخته که چشمهاي داشته باشي که فقط زشتيهاي دنيا رو ديده باشه خوييها اصلا ديده نشند
خيلي سخته که دستهاي داشته باشه که نتوني حتي يه گره کوچولو رو باز کني
خيلي سخته که زباني داشته باشي اما حتي نتوني براي دفاع از خودت حرفي بزني
خيلي سخته که پاهايي داشته باشي اما نتونه قدم اونجايي بگذاره که خودت بخواي
خيلي سخته دلي داشته باشي پر بشه از غم و غصه و لبريز از کينه
اونوقت با وجود اين همه بدي مي دوني از آدم چي مي خوان خوبي، مهربوني، پاکي، قداست خلاصه کلام قديسه اي تمام اونوقت که آدما هم مي شن عروسک خيمه شب بازي تا با رنگ و لعاب دادن تو کاراشون ژست بگيرن برن رو پرده. اونوقت که هيچ تصويري مثل عکس پشت جلد و روي جلد با چشماني که معلوم نيست دنبال چي هستن براي ما باقي نمي مونه....