سراب محکوم به پوچی است
کوه محکوم به سکون
پرستوها محکوم به کوچ کردن
قاصدکهای سپید محکوم به آوارگی
انسان محکوم به زندگی کردن
شمع محکوم به آب شدن
خارها محکوم به تحمل تنهایی در صحرایی خشک
روز محکوم به پایان و شب محکوم به رسیدن
پروانه محکوم به سوختن
گلهای زیبا محکوم به پژمرده شدن
غنچهها محکوم به شگفتن
خورشید محکوم به غروب کردن
بدر محکوم به بر آمدن
و قلب با همه پاکی و صداقتش محکوم به دوست داشتن
وا که چه محکومیت شیرین و زیبایی.