باد می وزد ...
ذهنم را در آن رها می کنم. کمی سبک می شوم. هر گاه اینگونه ذهنم را آزاد می کنم بی اختیار ایام گذشته رو به یاد می آورم. ضعف هایم، شکستهایم، اشتباهاتم و گناههایم. پس ذهنم را از باد می گیرم و به خورشید می سپارم. و این در من سکون ایجاد می کند. سکونی که توان تفکر را از من می گیرد.پس ذهنم را از او نیز می گیرم و به آسمان می سپارم و خود را فراموش می کنم و به دیگران می اندیشم. به علاقه های ناپایدار، نفرتها و عشقی ( ... ) ابراز نشده که در گلو چنگ می اندازد.ذهنم را از آسمان هم می گیرم و بر جای خودش می گذارم.
غمگین می شوم ولی این بهتر است...
مرا جز غم یاری نباشد !!!