مقصد !!!
مسیر میدانست که به او دروغ گفته می شود، می دانست که به او خیانت و از او سوء استفاده می شود، میدانست که به بازی گرفته می شود، همچون لحظه های گذشته ای که به تازگی ورودشان را به گذشته ی شخصی اش پذیرفته بود. اما برایش مهم نبود و به طرز محسوسی بی تفاوت شده بود.
تنها آنچه در ذهن خودش می گذشت برایش اهمیت داشت، تنها به انجام دادن کاری فکر می کرد که باید انجام می داد، هر چند که از هیچ چیز مطمئن نبود.
حس می کرد به هر سمتی که رفته همچنان یک مسیر را ادامه داده و تلاش برای انحراف از این راه مه آلود بی ثمر بوده؛ هست و خواهد بود، پس دیگر مسیر مقصد بود، دستها را در جیبش کرد و قدم زنان زیر لب شعری را زمزمه کرد ...
در حیرتم از این مردم پست
این طایفه زنده کش ؛ مرده پرست
تا زنده هستی به ذلت کشندند تا دم مرگ
وقتی که مردی به عزت برندند بر سر دست