من کیستم، من که بودم، که خواهم بود..
من سکوت شکسته ام..من سایه ای سرد بودم،
و با تو آسمان را لمس خواهم کرد.
تکاپوی من و کاغذ. تلاشی برای بیان حسی است که تو به من داده ای.
کوچک است دستان من برای بیان بزرگی تو. تمام زبان ها،دفترها و بودن ها..
برای بیان تو کم رنگ است.
هیچ چیز مرا بیان نمی کند و تو را ترسیم..
تنها می دانم که خوبم و با تو خوب تر خواهم بود.
می دانم که تو را دوست دارم و نخواهم جز تو هر آنچه که هست..
آری دیوار تنهایی من در این گذرگاه امروز فرو ریخته.
و خزان من به غربت رفته.
تو زمستان روح خسته مرا می رانی.
آری من امروز دوردست ترین افق ها را می شنوم.
و باز هم سکوت..
سکوت های طولانی من...
چه خواهم گفت..تو میدانی...
و باز هم نقش هایی پراکنده بر پرده وجودم که تو این آشفتگی را می فهمی.
و این مرا بس است..
چرا که تو را سایه خویش میدانم.....