سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانا نادان را می شناسد؛ چون قبلاً نادان بوده است؛ ولی نادان دانا را نمی شناسد؛ چون قبلاً دانا نبوده است . [امام علی علیه السلام]
®مصیبت نامه®
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 81429
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 6
........... درباره خودم ...........
®مصیبت نامه®
مصیبت
یه آدم دو تا چشم دارم دو تا گوش یه دهان با این وجود بیشتر حرف میزنم تا گوش کنم

........... لوگوی خودم ...........
®مصیبت نامه®
............. بایگانی.............
مصیبت نامه 1
مصیبت نامه 2
زمستان 1384
پاییز 1384
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
خاله شیدا
شب مهتابی
اکسژن
آدم فروش
هد هد سبا
آوای گیاه
ستاره سربی
کاهن آتش
jokes
امیر خان
صادقونه
عشق الاهی

......... لوگوی دوستان من .........





............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • برگی از خاطره

  • نویسنده : مصیبت:: 84/10/18:: 12:52 صبح

    ? دو چیز را هیچ وقت فراموش نکن

    1- خدا

    2- مرگ

    ? دو چیز را همیشه فراموش کن

    1- به شخصی خوبی کردی

    2- شخصی به تو بدی کرده

    ? دنیا دو روز است

    1- یک روز با تو

    2- یک روز علیه تو

    روزی که با تو است مغرور نباش

    روزی که بر علیه توست ، صبور باش


    این دست نوشته ای بود از بهترین یار زندگیم

     

     


    نظرات شما ()

  • زنده کشان ؛ مرده پرست

  • نویسنده : مصیبت:: 84/9/5:: 12:28 صبح

    مقصد !!! 

    مسیر میدانست که به او دروغ گفته می شود، می دانست که به او خیانت و از او سوء استفاده می شود، میدانست که به بازی گرفته می شود، همچون لحظه های گذشته ای که به تازگی ورودشان را به گذشته ی شخصی اش پذیرفته بود. اما برایش مهم نبود و به طرز محسوسی بی تفاوت شده بود.

    تنها آنچه در ذهن خودش می گذشت برایش اهمیت داشت، تنها به انجام دادن کاری فکر می کرد که باید انجام می داد، هر چند که از هیچ چیز مطمئن نبود.

    حس می کرد به هر سمتی که رفته همچنان یک مسیر را ادامه داده و تلاش برای انحراف از این راه مه آلود بی ثمر بوده؛ هست و خواهد بود، پس دیگر مسیر مقصد بود، دستها را در جیبش کرد و قدم زنان زیر لب شعری را زمزمه کرد ...

    در حیرتم از این مردم پست
    این طایفه زنده کش ؛ مرده پرست
    تا زنده هستی به ذلت کشندند تا دم مرگ
    وقتی که مردی به عزت برندند بر سر دست

     

     


    نظرات شما ()

  • آغاز سفر

  • نویسنده : مصیبت:: 84/6/12:: 8:29 صبح

    سفر آغاز گشت

    فاخرانه در لجنزار هوس لولیدی

    تا زیبندگی نام آدمی را شاید

    دلالتی باشی !

    دریغا عشقم

    که به دروغین آلت وفایت

    ازاله شد ...

    ----------------------------------

    سفر ادامه یافت

    بی شرمانه بر پهنه ی یخی تزویر لغزیدی

    تا منزلت نام آدمی را شاید

    دلالتی باشی !

    دریغا اعتمادم

    که به دروغین بند قولت

    اسیر شد ...

    ----------------------------------

    سفر پایان یافت

    شادمانه در خوشی های لحظه ایی غرق گشتی

    تا زیبندگی نام آدمی را شاید

    دلالتی باشی !

    دریغا من

    که به دروغین نوای عشقت

    رقصیدم ،

    و دریغا تو

    که هیچگاه نفهمیدی ...

    ---------------------------------

    واینک در آغازسفری بی همسفر

     

    من متحیرانه منزلت نام آدمی را می نگرم ...

     

     


    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ